پناه چت اصلی
21 شهريور 1403
پناه
یه شب کنارم دراز کشیده بود و بهم گفت یه جمله بگو که حال الان من رو نشون بده چیزی نگفتم. گفت خودم بگم؟
گفتم بگو... گفت قلبم بوی تورو گرفته ..موهاشو بوسیدم و به این فکر کردم که یه عاشق خیلی بهتر از یه نویسده حرف میزنه
معنی این فصل در هجی واژه ی بلیط محو می شود!
وقتی تابستان سهم کفش هایی ست که کوچه ها را دانه دانه گاز می زند